دلنوشته(شماره 7)
رسم دیرین جهان بر ستــم و بیداد است
بی وفایی و جـــــفا و جدلش بنیاد است
عاشقان را کــند از هجر دمادم محزون
غافل از رنج تن و خــــون دل فرهاد است
سینه، دریای غم عشق شد و جاری گشـت
سیل اشک از بصـــر و جای بسی فریاد است
آهم از درد و تب عشق نه، از هجران است
یاد یار ار نبـــــود عمر گـران بر باد است
نازنینا بـــــود آیا که نـوازی به کرم
ساز ناسـاز دلم کِـــش گله از شیــاد است
ای دل غم زده پـــاس غم دل نیک بدار
کاین چو دّر و گهر است و دل غافل شـاد است
پای مردانه بنه در ره و هرگـــز نهراس
ابن عمران ز غم غرقـه شــــدن آزاد است
حیدری قصـــرامل خانه ی آبادان نیست
قصر معمور عمل پر زگــــل و شمشاد است
ع. حیدری، اسفند 84