سلام. در سخنرانی ها وقتی موضوع بحث شادی در دین باشه سخنرانان بیشتر شوخی پیامبر با امام علی علیهما السلام را که برسر خرما خوردن شوخی میکردند تعریف می کنند اما در اینجا شوخیهای دیگر را می نویسم:
در روایت آمده است که رسول خدا(صلىاللهعليهوآلهوسلم) شتری را دیدند که گندم حمل می کرد. فرمودند:
تَمشِی الهَریسَهُ؛حلیم دارد حرکت می کند و می رود.»(بحار الانوار،ج16،ص294)
با این بیان لطیفشان هم مزاح کردند و هم سرانجام و عاقبت گندم ها را بیان فرمودند. چون هریسه غذایی است که از گندم و گوشت تهیه می شود که در اصطلاح به آن حلیم می گویند. یعنی بار شتر در قوه حلیم است. هر چند که فعلاً گندم است، ولی می توان روزی به حلیم تبدیل شود.
یک روز پیامبر بلال را دیدند که شکمش برآمده بود. فرمودند: «اُمِّ حُبَین اُمّ ِحُبَین ؛ام حبین همان آفتاب پرست است که شکمی برآمده دارد. (بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴)حضرت بلال را در برآمدگی شکمش به آفتاب پرست تشبیه فرمودند و با این کلام با او مزاح و شوخی فرمودند.
از امیر المؤمنین عليهالسلام روایت شده است که رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم با پیرزنی فرتوتی که دندان هایش ریخته بود برخورد کردند و به او فرمودند: «اَما اِنَّهُ لا تَدْخُلُ الجَنَّهَ عَجوزٌ دَرْداءٌ؛ آگاه باش که پیرزنِ بدون دندان وارد بهشت نمی شود»پیرزن با شنیدن این سخن به گریه افتاد. حضرت فرمودند: چرا گریه می کنی؟ گفت: یا رسول الله، آخر من پیرزن بدون دندان هستم و نمی توانم وارد بهشت شوم. پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم خندیدند و فرمود: با این حال وارد بهشت نمی شوی، بلکه در آنجا جوان می گردی.( بحارالانوار، ج ۱۶، ص298)
و نیز از آن حضرت روایت شده است که نگاه پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به زنی که دو چشمش عفونت داشت افتاد. به او فرمودند: «اَما اِنَّهُ لا تَدْخُلُ الجَنَّهَ رَمْصاءُ الْعَیْنَینَ؛ آگاه باش که زنی که دو چشمش عفونت دارد وارد بهشت نمی شود.» زن به گریه افتاد و گفت: ای رسول خدا، پس من داخل دوزخ می شوم؟ حضرت فرمودند: نه منظور این است که با چنین صورتی وارد بهشت نمی شوی. سپس ادامه دادند: لا یَدْخُلُ الجَنَّهَ الْاَعوَدُ وَالْاَعمی عَلی هذا المَعنی؛ افراد، چپ چشم و نابینا وارد بهشت نمی شوند. بلکه در بهشت سالم و جوان خواهند بود.( بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۹)
انس بن مالک می گوید: مردی بادیه نشین، به نام زاهر بن حرام، برای پیامبر هدیه می آورد. هرگاه می خواست برگردد، پیامبر هم به او مال و کالا می دادند. وی بسیار بدقیافه، اما مورد علاقه پیامبر بود. روزی در بازار مشغول فروش کالاهایش بود. پیامبر او را دیدند و بدون این که او پیامبر را ببیند از پشت سر او را در بغل گرفتند، به طوری او نتواند پیامبر را ببیند. او هم گفت: مرا رها کن، این کیست؟ پیامبر فرمودند: «مَنْ یَشْتری هذا العَبْدَ؛ چه کسی این عبد را می خرد.» منظور پیامبر از عبد «عبدالله» بود، نه غلام و برده.
زاهر پیامبر را شناخت و گفت: یا رسول الله، به خدا سوگند وضع مرا کساد دیده ای! پیامبر فرمود: «لِکِنَّکَ عِنْدَ اللهِ لَسْتَ بِکاسِدٍ؛ لکن وضع تو در نزد خدا کساد نیست.»( بحارالانوار،ج16، ص 296)
انس بن مالک می گوید: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در سفرها معمولاً زنان خود را به همراه می برد. حضرت ساربانی داشت که از صوت بسیار زیبایی برخوردار بود و معمولاً در سفرها برای این که شتران به سرعت حرکت کنند، برای آن ها آواز می خواند که در اصطلاح عرب به آن «حُدی» می گویند.
نام این ساربان انجشه بود. انجشه مسئول شترانی بود که زنان پیامبر بر آن سوار بودند. هرگاه انجشه برای شتران حُدی می خواند، بر سرعت آنان افزوده می شد و پیامبر خدا با لطافت کلامش می فرمودند: «رُوَیدا یا اَنْجَشهُ، اِرْفَقْ بِالقَواریر؛ آرام تر ای انجشه، با ظرف های بلورین مدارا و ملاطفت کن.» و در روایتی دیگر آمده است که می فرمودند: «لا تُکسِرِ القَواریرَ؛ یعنی ظرف های بلورین را نشکنی.»( مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج۱، ص ۱۴۷.)
این گونه سخنان، از لطافت کلام پیامبر و شیرین سخنی آن حضرت است. در این سخن پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم هم زنان را در لطافت و زیبایی و شکنندگی به جام های بلورین تشبیه فرموده اند و هم سخنی شیرین گفته اند، همان طور که ما گاهی برای حساسیت چیزی می گوییم بار شیشه داریم، و این خود، مزاح لطیفی برای انبساط خاطر است.
پیرزنی از انصار به پیامبر عرض کرد، دعا کنید من به بهشت بروم. پیامبر فرمودند: «اِنَّ الجَنَّهَ لا یَدْخُلُهَا العَجوزُ؛ پیرزن وارد بهشت نمی شود.» پیرزن از این خبر ناراحت شد و به گریه افتاد و پیامبر خندید و فرمودند: اَما سَمِعْتَ قَوْلَ الله تبارک و تعالی «اِنّا اَنْشَأناهُنَّ اِنْشاءً فَجَعلْنا هُنَّ اَبْکاراًآیا کلام خداوند تبارک و تعالی را نشنیده ای که فرمود: ما آنان را پدید آورده ایم پدید آوردنی و دوشیزه گردانیده ایم. (بحارالانوار، ح ۱۶، ص ۲۹۵)یعنی خداوند هنگامی که می خواهد اهل ایمان را وارد بهشت کند، ابتدا وارد چشمه ای می کند که بسیار زیبا می شوند و بعد وارد بهشت می کند. در بهشت پیرزن و پیر مرد و انسان نازیبا وجود ندارد، بلکه همه به زیباترین صورت وارد بهشت می شوند.
معلوم است که گریه پیرزن از شوق بهشت بوده است و پیامبر با کلام خود هم با او مزاح کردند و هم به او بشارت به بهشت دادند و هم به معرفت او نسبت به خصوصیات بهشتیان افزودند.
انس بن مالک می گوید: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در سفرها معمولاً زنان خود را به همراه می برد. حضرت ساربانی داشت که از صوت بسیار زیبایی برخوردار بود و معمولاً در سفرها برای این که شتران به سرعت حرکت کنند، برای آن ها آواز می خواند که در اصطلاح عرب به آن «حُدی» می گویند.
نام این ساربان انجشه بود. انجشه مسئول شترانی بود که زنان پیامبر بر آن سوار بودند. هرگاه انجشه برای شتران حُدی می خواند، بر سرعت آنان افزوده می شد و پیامبر خدا با لطافت کلامش می فرمودند: «رُوَیدا یا اَنْجَشهُ، اِرْفَقْ بِالقَواریر؛ آرام تر ای انجشه، با ظرف های بلورین مدارا و ملاطفت کن.» و در روایتی دیگر آمده است که می فرمودند: «لا تُکسِرِ القَواریرَ؛ یعنی ظرف های بلورین را نشکنی.»( مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج۱، ص ۱۴۷.)
این گونه سخنان، از لطافت کلام پیامبر و شیرین سخنی آن حضرت است. در این سخن پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم هم زنان را در لطافت و زیبایی و شکنندگی به جام های بلورین تشبیه فرموده اند و هم سخنی شیرین گفته اند، همان طور که ما گاهی برای حساسیت چیزی می گوییم بار شیشه داریم، و این خود، مزاح لطیفی برای انبساط خاطر است.
پیرزنی از انصار به پیامبر عرض کرد، دعا کنید من به بهشت بروم. پیامبر فرمودند: «اِنَّ الجَنَّهَ لا یَدْخُلُهَا العَجوزُ؛ پیرزن وارد بهشت نمی شود.» پیرزن از این خبر ناراحت شد و به گریه افتاد و پیامبر خندید و فرمودند: اَما سَمِعْتَ قَوْلَ الله تبارک و تعالی «اِنّا اَنْشَأناهُنَّ اِنْشاءً فَجَعلْنا هُنَّ اَبْکاراًآیا کلام خداوند تبارک و تعالی را نشنیده ای که فرمود: ما آنان را پدید آورده ایم پدید آوردنی و دوشیزه گردانیده ایم. (بحارالانوار، ح ۱۶، ص ۲۹۵)یعنی خداوند هنگامی که می خواهد اهل ایمان را وارد بهشت کند، ابتدا وارد چشمه ای می کند که بسیار زیبا می شوند و بعد وارد بهشت می کند. در بهشت پیرزن و پیر مرد و انسان نازیبا وجود ندارد، بلکه همه به زیباترین صورت وارد بهشت می شوند.
معلوم است که گریه پیرزن از شوق بهشت بوده است و پیامبر با کلام خود هم با او مزاح کردند و هم به او بشارت به بهشت دادند و هم به معرفت او نسبت به خصوصیات بهشتیان افزودند.
پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم گاهی با انس بن مالک که در خدمت آن حضرت بود، شوخی می کردند و می فرمودند: «یا ذَا الاُذُنَیْنِ؛ ای صاحب دو گوش» کشف الاسرار، ج ۱، ص159)
روایت شده است که زنی به خاطر کاری که شوهرش داشت به محضر پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رسید. پیامبر از او پرسیدند: شوهرت کیست؟ گفت: فلانی. حضرت فرمودند :«الَّذی فِی عَیْنِهِ بَیاضٌ؛ همان شخصی که در چشمش یک سفیدی است؟»گفت: نه و به سرعت پیش شوهرش برگشت و شروع به وارسی چشم شوهرش کرد. شوهرش از او پرسید: چه می کنی؟ گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من خبرداد که در چشم تو یک سفیدی است. شوهرش گفت: پیامبر راست گفته است، مگر نمی بینی که سفیدی چشم من بیشتر از سیاهی آن است؟(مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۴۸)
پیامبر خدا با بیان بدیهیات با دیگران مزاح می فرمودند.
یکی از اصحاب پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نُعَیمان نام داشت. او در جنگ بدر شرکت داشت. وی به مزاح و شوخی در نزد پیامبر حریص بود و بسیار می خندید. پیامبر درباره او فرمودند: «یَدْخُلُ الجَنَّه و هو یَضْحَکُ، او خندان وارد بهشت می شود»( شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۳۲۲(
روزی یک نفر اعرابی ظرف عسلی داشت. نعمیان از او خرید و درِ منزل پیامبر آورد. آن روز پیامبر نزد عایشه بودند. ظرف عسل را به عایشه داد. پیامبر خدا گمان کرد که ظرف عسل را نعمیان به آن حضرت هدیه داده
است. نعمیان رفت. اما اعرابی که هنوز پول ظرف عسل را نگرفته بود، درِ خانه نشست تا پول آن را برایش بیاورند. وقتی دید خبری نشد. صدا زد یا پول عسل را بدهید و یا آن را به من برگردانید.
پیامبر خدا از جریان با خبر شدند و پول عسل را به اعرابی دادند و به نعمیان فرمودند: «ما حَمَلَکَ عَلی ما فَعَلْتَ؛ با چه انگیزه ای این کار را کردی؟»(بحار الانوار، ج16، ص296)
گفت: یا رسول الله، من دیدم شما عسل دوست دارید و این اعرابی هم ظرف عسل داشت. گفتم بیاورم برای شما. پیامبر از این کار نعیمان خندیدند و نگفتند چرا این کار را کردی!
حضرت ابوالحسن الرضا(عليهالسلام) فرمود: گاهی یک نفر اعرابی به محضر پیامبر خدا می رسید و تحفه ای به آن حضرت هدیه می داد و همانجا می گفت: بهای هدیه ما را بدهید. پیامبر از کار این اعرابی خنده شان می گرفت. و هرگاه اندوهناک می شدند می فرمودند: «ما فَعَلَ الاَعرابی، لَیْتَهُ اَتانا؛ آن اعرابی چه شد؟ کاش نزد ما می آمد و ما را می خنداند.») بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۵۹.
یک روز ابوهریره کفش های پیامبر را به سرقت برد و گرو گذاشت و مقداری خرما گرفت و رفت به جای کفش ها نشست و شروع به خوردن خرما کرد. پیامبر به او فرمودند: «یا اَبا هُرَیْرَه ما تَأکُلُ؛ ای ابوهریره چه می خوری؟» پاسخ داد: «نَعْلَ رَسول الله؛ کفش های پیامبر خدا را.»( بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۶)
می گویند: مادری پیر شده بود. فرزندش او را در زنبیل می گذارد و به کول می کشید و این طرف و آن طرف می برد. به نزد پیامبر یا امام آمد. پیرزن فرتوتی بود. حضرت با او حال و احوال کردند. بعد رو به پسر او کردند و فرمودند: به او می رسی؟ گفت: بله! فرمودند: آیا او را شوهر نمی دهی؟ گفت: پیر شده، دندان ندارد و نمی تواند کار کند و به شوهر برسد. پیرزن رو به پسرش کرد و گفت: خاک بر سرت، تو بهتر میدانی یا پیامبر!
زنی به محضر پیامبر خدا رسید و از دست یکی از اصحاب پیامبر شکایت کرد که فلانی مرا در کوچه بوسیده است. حضرت احضارش کردند و فرمودند: این چه کاری بود که کردی؟ پاسخ داد: این که مشکلی ندارد، اگر می خواهد، بیاید قصاص کند. پیامبر و اصحاب از پاسخ او تبسم کردند. پیامبر به او فرمودند: دیگر از این کارها نمی کنی؟ گفت: نه، یا رسول الله، به خدا قسم دیگر چنین نمی کنم. پیامبر هم از او گذشتند) کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۶۱؛ بحارالانوار،ج ۱۶، ص ۲۹۵)