اطلاع رسانی حوزه خواهران فاطمه الزهرا(س) سطح ۲ اردکان و پایگاه حضرت زینب سلام الله علیها , [۱۴.۰۵.۲۱ ۱۸:۳۹]
[در پاسخ به اطلاع رسانی حوزه خواهران فاطمه الزهرا(س) سطح ۲ اردکان و پایگاه حضرت زینب سلام الله علیها ]
?خاطره طلبه سرکار خانم….. از اساتید حوزه?
با عرض سلام
خاطره ای که من از #حوزه علمیه دارم با وجود اینکه چندین سال برای خوندن توی #حوزه فکر داشتم و می خواستم بیام درسم را ادامه بدم اما با این وجود همیشه ترس از #معلم و شاگردی داشتم دوران دبیرستان معلمانی داشتم که واقعاً مهربون و دلسوز بودند اما شخصیتشون جوری بود که ما هیچ موقع نمی تونستم اونها رو مثل یه دوست همراه و همراز مون انتخاب کنیم ✨شاید اگه رفتار اونها برخورد آنها جوری بود که بچه ها میتونستن با اون ها دوست بشن و درد دل کنند هیچ موقع خیلی از بچه هایی که مشکل داشتند به راه های…… کشیده نمیشدند اما زمانی که وارد #حوزه شدم با اولین ورود و برخورد با خانم ابراهیمیان و این لبخند همیشگی شون که بر روی چهرشون هست قوت قلب گرفتم مسئول آموزش، مسئول فرهنگی و بقیه کادری که اونجا هستند با برخورد خوب و گرمای وجودشون منو جذب کردند اما با این وجود آنچنان برام محکم و مستدل نبود با شروع کلاس ها و آمدن استادا سر کلاس و آن آرامشی که در کلاس در کنار اساتید داشتم واقعاً برام قوت قلبی بود اینکه ما از کوچکترین تا بزرگترین مشکلاتمون، حرفهامون، از زندگیمو بتونیم با اساتید که بعضاً خیلی از آن ها درجه علمیه بالایی دارند مقالات زیادی نوشته بودند و برای خودشون کسی بودند اما مسلما از جنس خودم در کنار خودم بودند لحظه های زندگی ما ها رو درک می کردند اونا حتی به فرزندان ما هم فکر میکردن از تدریس تا تکلیف وتحقیق،یا امتحانات مارو باوجود درک می کردند و با وجود این که بعد از اون کلاس ها مجازی شد و ما هیچ کدوم از اونها رو شاید نمیتونستم حضوری ببینم اما تک تکشون حتی اسم مارو تو ذهنشون داشتند خیلی هاشون تو شخصی مون میآمدند از مشکلاتمون می پرسیدند و اگر مسئله ای بود راهنماییمون می کردند.
تشکر وسپاس از تمام آنها که واقعا شغل انبیا را در حوزه درک کردم.
?خدایا شکرت که پارسال شب قدر روزی مارو طلبگی قرار دادی.
ممنون خدا
?امضا پایه اول مدرسه علمیه فاطمه الزهرا اردکان?
موضوع: "دل نوشته ها"
امشب شب اربعين مصباح هداست
دل ياد حسين بن علي شير خداست
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت
امشب شب ياد عشقياء و شهداست …
ب ياد عشقياء و شهداست …
بانوی آفتاب سلام…
مادر مهربانی ها سلام…..
فرزند آئینه سلام….
تاریخ ساز روزهای عطشناک دورانها سلام…..
سلامی به وسعت روح اعظم اولیاء و به پهنی دشت مطهر قلوب اوصیاء.مادر هستی نامت چه آسان بر لب می نشیند و یادت چه داغ ها بر دل می نشاند.نام زیبایت که می آید ذهن ها لحظه های درنگ را در می دوند و کوچه پس کوچه های غربت را قدمگاه اندوهی سوزناک می نمایند هنوز بانگ شراره بار ناله های ولایی تو مدینه را آواز می آید نمی دانم چه غمی دارد نام تو که پس از مرور قرن ها و دوران ها هنوز بغض شکسته و فریاد می خواهد و چه نیکو گفت فرزندت موعود عالمیان که در رسای عزای مادر جوان مان بلند بلند آدمیان ناله سر دهند.غم تو فرق می کند با تمام غم های تاریخ.غمت به اشک های غریبی گره خورده است که سجود آسمانیان و ملکوتیان است.ولی غریبی که حق ولایتش را غصب نموده و هجران او برای جان پیغمبرانه ات سوگواره ای سروده است که وجود نازنین و تن نازکت را در نشیب زندان خاک دوانیده است.و این بغض فرو خورده دیر مانده یک عمر است که خانه خرابمان کرده است.تاریخ متحیر است از وصیت خاتم انبیاء و بهترین اولیاء که چگونه پس از معدود زمانی بس اندک بر زمین ماند و حقوق اهل بیتش که حق رسالت غم بارش بود بر جا ماند.مادر جان غم فراق و ندیدن مطهر زمینی که پیکر مجروح و نحیف تو را تا موعود زمانی در بر گرفت به امید و شوق ظهور فرزندت به دوش میکشیم و لحظه لحظه برای انتقام ظلمی که بر خاندان تو پیش از تو و پس از تو رفت به انتظار می نشینم و از آستان یگانه هستی ظهور منتقم آل ا… را نیاز می طلبیم.
سیاهی گر سپید نشد بیا خاکستری کمرنگ کنیم
راست میگن همه چیز باید قسمتت باش .من کجاواینجا کجا …فکر نکنی از روی غرض عقلم به اینجاها قد نمیداد.اولین بار همسرم بهم خبر داد حوزه خواهران پذیرش داره .فکر کردم مثل همیشه می خواهد سر به سرم بذاره ازچشمام فهمید حرفهاشو جدی نگرفتم لحنش عوض کرد وگفت:حتما برو قول میدهم خوشت بیاد . چند روزی فکرم مشغول بود.در ذهنم یک محیط زمخت بود با مدرسان ومحصلانی که از روی چشمانشان باید هویت انها را تشخیص داد . از طرفی دیگر چند وقتی بود حس میکردم که خیلی خود را با این زندگی فانی و بچه ها سرگرم کردم .از اصل موضوع فاصله ها گرفتم . شاید این راه همان شاه راه من باشه
در انتهای خیابان ظهور روبروی گنبد آبی و گلدسته های سر به فلک کشیده ایستادم.اینجا مرا به یاد غربت بقیع می اندازد.به یاد قبر گمگشته ی مادرت زهرا.
چقدر اینجا شبیه مسجدالنبی است. قدم به قدم به سوی مسجدت روانه ام .جمکران به خواست خودت امامم ساخته شد. می دانم کاری بی حکمت نمی کنی . می دانم اینجا بوده ای و خواهی آمد . پا به صحن مسجد می گذارم . به اطراف می نگرم. ولی نمی دانم دنبال کی. آرامش ندارم. دلشوره گم کردن عزیزی تمام وجودم را گرفته. همه جا بویش به مشامم می رسد ولی نشانه اش ز یادم رفته . به خودم می آیم. ز خودخواهیم شرمگینم.
سحرگاه است.به اذان سبح اندکی بیش نمانده.سراسیمه به سوی مسجد روانه ام.
گمبد آبی جمکران روبه رویم است.قدم هایم را تندتر بر میدارم.نسیم بویت را می آورد.چه حس خوبیست.بعداز سال ها خواب این سحر را بیدار دیدارم.گوشی ام را از کیفم بیرون می آورم گنبد آبی با آن گلدسته ها چه تصویر روئایی است نباید از ذهنم پاک شود این عکس را باید ثبت کنم نگاهم به صفحه ی گوشی ام می افتد چهره شکسته ی رهبر و مقتدایم با توسم دلنشین مرا به یاد تو می اندازد.خط های پیشانی اش ز غصه های فراقت حکایت ها دارد.
مهدی ام او را بنگر چگونه پرچمت را در فراز و نشیب های تاقت فرسا علمدار است امانت را با جانو دل پاسدار است. فلسفه انتظار را از او باید آموخت آرامش و آسایش او در گرو شادی امامش شده است.
کاش می آمدی و پرچم را از دستان پر مهر و خسته اش میگرفتی.کاش می آمدی در تمام آرزو هایش را اجابت می کردی شانه های خمیده از بار مسئولیتش را خالی و رها میکردی
مولایم،چشم بسیرت خلق،چه کم سو شده،بد را خوب و آخرت تصویرش گنگ شده.
رهبرم، بهترین ها را برایشان می خواهد ولی در نظر آنها بدی ها چه زیبا شده،دل رهبرم از بی بصیرتی ها خون شده
او با آن همه عظمتش نزد خدا،به ما از جسم ناقابل خود میگوید ز بدن ناقصش.
چه حس غریبی است
هوایی بارانی خزانی غم انگیز در غربتی دل انگیز غربت جمکران را می گویم
آری…در این دیار غریبم. هیچ آشنایی نیست. ولی این غربت چقدر به دل می نشیند. همه چیز بوی مسافرم را می دهد. مسافری که گمش کردم. نمی دانم کجا…نمی دانم کی…نمی دانم چرا دنبالش نگشتم. گفتند جمعه می آید. نمی دانم چرا جمعه ها آمد و من منتظرش نبودم.
داد از این دل غافل. یادم آمد روزی این عشق به مسافرم را سودا کردم
دنیای سوداگر آمده بود
جار میزد،جار می زد در کوچه باغ غفلت من
جار می زد جرعه ای زنور بدهید کوهی ز ظلمتم ببرید
جار می زد مثقالی کیمیای دل بدهید هزاران مشت ز خاکم ببرید دیدم کوهش به ظاهر چه زیباست خاکش برق می زد
جمعه ای دگر آمد خورشید غروب کرد بی هیچ ندایی
امشب هم تاریک و سرد نوری نمی بینم در این شب ظلمانی
گفتند آدینه می آیی سپیده دم گفتم شاید امروز آخرین آدینه انتظار باشد گفتم و خواب غفلت مرا برد گفتم و ندبه ای نخواندم اشکی نریختم یعنی دل من برایش تنگ است؟یعنی پای ما منتظران لنگ است؟هیچ کس پای آمدن بر سر جاده ی انتظار را دارد؟یادم می آید روز های دور روز هایی که دور بودم ز مادر ز پدر مژده می دادن در راهی:نمی گنجیدم در پوست تن. در خانه همه جا شادی. می گرفتم غبار چندماهه را تیک تیک های ساعت را میشمردم. از صبح تا ظهر آمدنشان در تکاپو بودم من. شاید از آخرین دیدار چند ماهی می گذشت.ولی تشنه و سرگشته این وصال بودم من. انتظار من اینگونه است…
بسم الله الرحمن الرحیم
لبیک با رسول الله …
این نشانه ضعف است .کسی که جانب حق نباشد برای به کرسی نشاندن ادعای باطل خود دست به افعالی می زند که در منطق انسانیت هیچ اعتباری ندارد . مسلما حق را (اگر حق باشد) براحتی می توان آشکار کرد بدون نیاز به تمسخر و استهزاء .